کاش از اول نبودی...

"ناگهاني تر از يک نخ سيگار
دوستت داشتم
و لابد خودت هم خوب مي داني
غيبت که مي زند
بوي گسي مي ماند
زيرِ زبانِ اشيا اتاق
و بي انتهاي پشتِ چشم هايت
که موج مي زند به تک تکِ صخره هاي بدنم."
پ.ن :چشم به راه کمي مهربانيم حتي از آن دست که پرنده با مترسک داشت...
پ.ن:خشكت نزند !من ليقاتت را ندارم.


گاهی خنده بیخ گلویم را میگیرد. هیچکس آخر نفهمید ناخوشی من چیست. همه گول خوردند.